مردها می تونند...

خب مثل اینکه من کم کم دارم با حفظ سمت خانم مهندس بودن به مقام آشپز خانم هم دست پیدا می کنم. 

(فکر کنم دارم کاشف میشم شاید هم بعدها کاشف الکل شدم)  

دیروز یه چیز جدیدی کشف کردم  

مردها می تونن : 

1-  پیتزا درست کنند

2- سالاد درست کنند 

3- سس درست کنند 

4- ژله درست کنند 

5- میوه ها رو توی سبد میوه با سلیقه بچینند 

6- خونه جارو کنند 

7- دستمال بکشند 

8- برنج دم کنند 

9- ته چین درست کنند  

 خیلی بهتر از ما خانمها  

و اینکه میگند این کارا هنر خانمانه هست همه دروغه و به خاطر تنبلی! 

اصلا گول این حرفها رو نخورید و ازشون کمک بخواید! 

کشفیات من!!

من امروز یه چیزی رو کشف کردم : 

من باید زندگی کنم فقط به خاطر خودم  

با خاطرات خودم با عقاید خودم  

با باورهای خودم  با دوستان خودم 

با ادمهایی که باورشون دارم دوستشون دارم می شناسمشون و بهشون اعتماد دارم 

فقط همین! 

یار دردانه من

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا     

 

حیرانم از خدایی خدا  

حیرانم از روزگار غریب  

و دلم می خواهد که بدانم انچه نمی دانم  

کاش خداوند به من قلبی می داد مملو از محبت یار  

کاش در زندگی ام انقدر فرصت زیاد بود که می توانستم  

به درد دل همه برسم و همه را از شادی لبریز کنم 

کاش می دانستم یار دردانه ی من از چه غمین است 

از چه رو خسته شده؟ من چه کنم؟ 

کاش می دانستم و کاش ذهن من بی پروا بود 

می توانست آزاد سرکی بکشد بر دل دوست 

می توانست آنجا علت شادی و غمها نگرد و به من واگوید  

کاش می دانستم یار دردانه ی من از چه غمین است 

از چه رو خسته شده؟ من چه کنم؟  

یار دردانه ی من! دوستت دارم ! 

من نمی دانم چه کنم یار یکباره مرا درک کند 

و مرا با خود ببرد تا فراسوی خیال  

کاش می دانستم چه کنم؟ 

 این قوانین و همه نقل و حدیث     این همه توصیه ها 

هیچ یک نتوانند رهانند مرا  زین همه فکر و خیال  

کاش آگه شود این یار ز عشق من و من  

                                                    مجنون شوم و مست ز این آگاهی!

به سفارش یک دوست

وقت طلوع  صبح   بر مرکب خیال  

 باید تو را
 به میهمانی این ابر ها برم
جایی که جز سکوت و خدا  
هیچکس نبود
تا انتهای جهان فریاد کن
وبگذار  بغض های فرو خفته از زمان
سیلاب وار
با قطره های اشک و باران
در پهنه سکوت فضا  غوطه ور شوند
آنگاه در زمین
با قطره های خود    

      درختان تشنه را  

       سیراب تر کنند
پس شادی بی دریغ را    

       به دامان سبزه ها  پیوندها زنند
         تادر ترنم آواز بادها
          مرغان نغمه خوان      

          با قطره ای زلال ز باران و اشک تو
                  فریاد عشق را در آواز سر کنند

یاد ایام زمستان

بالاخره زمستان هم آمد و برف آغازیدن گرفت 

بازهم مثل همیشه این شهر چهره سرد و زمستانی به خود گرفت 

و خدا باز هم لطفش شامل حال ما گردید و دردانه های رحمتش را برای ما فرستاد و چه زیبا 

آرام آرام دانه های قشنگ برف بر زمین می نشینند و همه جا سفید می شود به سفیدی دل من 

یادش بخیر چه روزهایی داشتیم دوران نوجوانی برف بازی در حیاط مدرسه تا سر حد مرگ 

شاید دوستان به خاطر داشته باشند که یک روز مرا پشت حیاط مدرسه خوابانند و آنقدر برف روی من ریختند که دیگر معلوم نبودم و من فکر می کردم که به علت کمبود اکسیژن در میان انبوهی از برف جان خواهم داد و فریادهایم چه بی اثر بود !  

یادش بخیر!

شکر خدا

خدا را شکر که من امروز : 

صبح از خواب بیدار شدم هر چند دیر 

تاکسی گیرم امد و به محل کار رسیدم هر چند دیر  

صبحانه ای خوردم هر چند مختصر 

به وبلاگها و وبسایت های favorite ام سری زدم هر چند خبری نبود 

 

بازگشت

خوب من فکر می کنم دیروز از بهترین روزهای زندگی من بوده 

چه حالی داره لحظه ای که آدمی رو می بینی که داره برمی گرده به اصل خودش به سمت خدا به  سمت نیایش  دور شدن از شر وسوسه های نفسانی رهایی از شیطان