بالاخره زمستان هم آمد و برف آغازیدن گرفت
بازهم مثل همیشه این شهر چهره سرد و زمستانی به خود گرفت
و خدا باز هم لطفش شامل حال ما گردید و دردانه های رحمتش را برای ما فرستاد و چه زیبا
آرام آرام دانه های قشنگ برف بر زمین می نشینند و همه جا سفید می شود به سفیدی دل من
یادش بخیر چه روزهایی داشتیم دوران نوجوانی برف بازی در حیاط مدرسه تا سر حد مرگ
شاید دوستان به خاطر داشته باشند که یک روز مرا پشت حیاط مدرسه خوابانند و آنقدر برف روی من ریختند که دیگر معلوم نبودم و من فکر می کردم که به علت کمبود اکسیژن در میان انبوهی از برف جان خواهم داد و فریادهایم چه بی اثر بود !
یادش بخیر!
سلام دوست عزیز
وب خوشگلی داری موفق باشی
اگه میشه من رو با نام مدل لباس مجلسی لینک کن
من هم با افتخار شما را لینک خواهم کرد
مرسی
من اپم
بای[قلب][بوسه]
سلام
کارهایت دارد هرروز بهتر می شود.
اگر دوست داشتی این شعر واره را چاپ کن.
-----------------------------
وقت طلوع صبح بر مرکب خیال باید تو را
به میهمان این ابر ها برم
جایی که جز سکوت و خدا
هیچکس نبود
تا انتهای جهان فریاد کن
وبگذار بغض های فرو خفته از زمان
سیلاب وار
با قطره های اشک و باران
در پهنه سکوت فضا غوطه ور شوند
آنگاه در زمین
با قطره های خود درختان تشنه را سیراب تر کنند
پس شادی بی دریغ را به دامان سبزه ها پیوندها زنند
تادر ترنم آواز بادها
مرغان نغمه خوان با قطره ای زلال ز باران و اشک تو
فریاد عشق را در آواز سر کنند
http://www.secrets.blogsky.com
سلام
تشکر از لطف و نظر شما
من شعر را خوندم زیبا بود گذاشتم در وبلاگم
بازهم به ما سری بزن :)