بازهم دستان گره گشای دوست

 کم کم داشت کفری می شد و بی حوصله 

دیگر داشت کاسه ی چه کنم چه کنم را به دست می گرفت 

که ناگهان 

باز هم ان نیروی ماورایی به کمکش آمد  

باز هم دستان قدرتمند و مهربان خدایش دست به کار شدند 

باز هم خداوند رب العالمین دستان او را در دستان خود فشرد 

و

بالاخره بعد از چند ماه تلاش و کوشش بی وقفه، موفقیتی بدست آورد که بی سابقه بود 

چقدر خوشحال شد 

چقدر هیجان زده شد 

برق شادی در چشمان زیبایش عجب جلوه ای داشت 

از فرط شادی و هیجان نزدیک بود مرا ببلعد  

انگار که فاز دهم پروژه های پارس جنوبی را به انجام رسانده باشد    

و

خدا را شکر که دوباره شاد است و امیدوار 

دوباره مشغول به کار است و تلاش

و این بار با افکار بلند پروازانه تر 

به یاد دوستی ها

امروز به یکی از دوستان قدیم ام  تلفن زدم 

می گفت بی معرفت تر از تو تا حالا ندیدم! بعد از اینکه درست تموم شد رفتی که رفتی! دیگه نه یادی از ما کردی نه زنگی نه حالی!؟ 

راست می گفت بنده ی خدا! 

چقدر روزگار بی وفاست 

چقدر وقت کم است 

چقدر برای دوستی ها، رفت و آمدها  و تفریح وقت تنگ است 

به قول شاعر گاهی اوقات چه زود دیر می شود  

یک وقت نگاه می کنی می بینی چقدر فاصله افتاده بین تو و بهترین و صمیمی ترین دوستانت 

بین تو و همکلاسی ها، هم دوره ای ها، هم خوابگاهی ها و هم اتاقی ها  

نمی دانم ما زنده ایم که زندگی کنیم یا زندگی می کنیم که زنده بمانیم!؟ 

یک هفته سفر

سلام به همگی  

خب من یک هفته شمال بودم و به گشت و گذار  

چه هفته ی خوبی بود بی خیال کار خونه، کار اداره، همکارا؟ فامیلا؟ چه خوب بود

حالا برگشتم  

ان شاء الله که ایام خوبی رو پیش رو داشته باشیم 

نتایج سفر  : 

1- مردها نوعی از روبات هستند  که برای انجام یک سری کارها برنامه ریزی شده اند و تغییر دادن برنامه ی اونها واقعا کار سختی هست!  

من متاسفانه نتونستم که این برنامه رو تغییر بدم 

2- من کمی بدبین و بد دل هستم، توقعاتم کمی زیاده، به اندازه کافی قوی نیستم که روی حرفم و کارهام بمونم!   

3- آدمهای جدید زیادی رو دیدم و باهاشون آشنا شدم  

4- مکانهای جدیدی رو کشف کردم و بسیار از این بابت خرسندم 

5- نظرم راجع به خودم داره کمی تغییر می کنه و می خوام قویتر بشم!

 

 

چه کنم؟

به نظر شما اگه آدم از همکاراش که داره هر روز ۷-۸ ساعت از عمر گرانبهاشو در کنارشون میگذرونه متفر باشه چه کار باید کنه؟ 

 

 

 من توی بهترین مدارس و دانشگاهها درس خوندم و با آدمای بسیار متشخص  - چه از لحاظ سطح خانوادگی - چه از لحاظ ادب و معرفت - چه فرهنگ - چه سواد و چه .... - تا حالا رو گذروندم  

ولی حالا در محل کار؟!!!! 

با یه مشت ادمای حراف - دروغگو - کم سواد - ریاکار - ظاهرساز و ... سرو کار دارم. 

تحملشون خیلی سخته؟ به زور که نمیشه دو تا آدم رو که شباهت و سنخیتی با هم ندارند کنار هم قرار داد؟ با هم جور در نمیاد؟ 

به نظر شما چطوری باید باهاشون کنار بیام؟تحملشون کنم؟  

خدایا کمکم کن من رو از این شرایط نجات بده 

یاد اون روزها بخیر چه خوب بود