برنامه نویس!

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى  سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم٥٠  دلار به شما می‌دهم.
 این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و۵ دلار به برنامه‌نویس داد.  حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم چَت کرد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید

امروز

  دیری است که دلدار پیامی نفرستاد           ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد   

 1-  از یکی از همکارام ( خانم ) نفرت پیدا کردم متاسفانه توی یه اتاق کار  

  می کنیم و من نمی دونم چطور باید اونو تحمل کنم !     

 

2- به خاطر ناراحتی سعیده واقعا ناراحتم آخه اون تنها دوست منه!  

 

3- نمی دونم کسانی که من بهشون عشق می ورزم نسبت به من واقعا چه احساسی دارند  

منو چطور می بینن؟ 

 

4- از دست یک نفر هم لجم دراومده ولی متاسفانه باید ببینمش و به حرفای صدمن یه غازش گوش بدم چه سخته! نه !   

 

5- من هیچ وقت توی زندگی نمی خواستم کسی رو ناراحت کنم! ولی انگار یکی یا چند تا از دست کارها و تصمیمات من دلخورن ! من اینو نمی خواستم اونها باید منو درک می کردن! چقر فاصله افتاده بین ماها!  

 

6-کاش من می تونستم از دل آدما خبردار بشم کاش خدای بزرگ این قدرت رو بهم می داد که آدمها رو همونطور که واقعا هستند بشناسم و ببینم! 

 

7- خدایا...

   

اقتدار و قاطعیت

 چند روزی هست که خیلی تنبل شدم حوصله نمی کنم که ظرفها رو بشورم یا خونه رو مرتب کنم همه چیز به هم ریخته لباسها ؟؟؟؟؟؟  یخچال؟!! اسناد و مدارک !!!!! دیگه هیچی سره جاش نیست! هیچی! 

من خیلی تنبل شدم از سر کار که می رم خونه فقط می خوابم! 

 

 از امروز تمام کارهای خود را با قاطعیت انجام خواهم داد. بعد از این که به درستی تصمیم خود را گرفتم قاطعانه پیش خواهم رفت . حرف زدن و راه رفتن من باید همراه با اقتدار باشد . اگر کلام من با تردید همراه باشد ، تردید خود را به مخاطب القا کرده و در نهایت ، موثر نخواهم بود .

وصف ملاصدرا از خداوند

ملاصدرا گوید:

خداوند بی‌نهایت است و لامکان وبی‌زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود
و به قدر نیاز تو فرود می‌آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود

یتیمان را پدر می‌شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می‌شود
عقیمان را طفل می‌شود
ناامیدان را امید می‌شود
گمگشتگان را راه می‌شود
در تاریکی ماندگان را نور می‌شود
رزمندگان راشمشیر می‌شود
پیران را عصا می‌شود
محتاجان به عشق را عشق می‌شود
خداوند همه چیز می‌شود همه کس را…

به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان‌هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها،ناراستی‌ها، نامردمی‌ها…

چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند
در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند
و در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند…

مگر از زندگی چه می‌خواهید که در خدایی خدا یافت نمی‌شود ؟؟؟؟؟

روزی نو

الهی به امید تو 

امروز در اعماق قلبم شادیی را احساس می کنم نمی دانم چرا؟ 

امیدوارم این شادی قلبم شیطانی نباشد :) یعنی شیطون نرفته باشه تو جسمم :) 

که اون وقت وقتی باید ناراحت باشم شادی کنم و  

وقتی باید شاد باشم دل غمین گردم 

الهی یاریم کن که شادی ام مستدام گردد و یاد تو هماره یاور و پشتیبان من در زندگی! 

 خدایا به همه مردم کمک کن و باران رحمت بی منتهایت را بر ما فرو ریز!  

عشق و محبت  

شادی  

آسایش 

آرامش 

پاکی جسم و روح  

پاکی جسم و روح  

بر ما ارزانی دار! 

 

 

 

اندکی غم

زمستان .... برف 

بهار...........باران 

پاییز..........برگ ریزان 

تابستان....گرما - عرق ریزان - عطش   

و بازهم زمستانی دیگر

من؟؟؟ کجا هستم؟ 

خدایا کمکم کن  تو زندگیم  نگرانم جدیدا انگار داره تغییراتی تو زندگیم اتفاق می افته یا من حساس شدم .... من تغییر کردم؟؟؟ 

خدایا کمکم کن 

کمکم کن 

کمکم کن 

کمکم کن 

خدایا همیشه خودت دستم و بگیر و هوای منو داشته باش 

خودت که می دونی من فقط به تو احتیاج دارم و بس 

تو منو تنها نذار

عشق

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه

  یکدیگررا دوست داشتند...

 زن جوان : یواشتر برو من می ترسم...

 مرد جوان : نه، اینجوری بهتره ...

 زن جوان : خواهش می کنم من خیلی می ترسم...

 مرد جوان : خوب،اما اول باید بگی که منو دوست داری...؟

 زن جوان : دوست دارم،حالا می شه یواشتر بری...؟

 مرد جوان : منو محکم بگیر...

 زن جوان : خوب حالا می شه یواشتر بری...؟

 مرد جوان : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر

  خودت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.....

 روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود، برخورد موتورسیکلت با

ساختمان حادثه آفرید در این سانحه که به دلیل بریدن

ترمزموتورسیکلت رخ داده ، یکی از دو سرنشین زنده مانده و دیگری

 درگذشت، مرد جوان که از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود ،پس

بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او

گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوست دارم را از زبان او

بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.....